ساقیا می ده که جز می نشکند پرهیز را


تا زمانی کم کنم این زهد رنگ آمیز را

ملکت آل بنی آدم ندارد قیمتی


خاک ره باید شمردن دولت پرویز را

دین زردشتی و آیین قلندر چند چند


توشه باید ساختن مر راه جان آویز را

هر چه اسبابست آتش در زن و خرم نشین


بدرهٔ ناداشتی به روز رستاخیز را

زاهدان و مصلحان مر نزهت فردوس را


وین گروه لاابالی جان عشق انگیز را

ساقیا زنجیر مشکین را ز مه بردار زود


بر رخ زردم نه آن یاقوت شکر ریز را